در هندوییسم، باور به تناسخ و تولدهای مکرر، جسم و زندگی مادی لبریز از رنج است. از آن رنجآورتر این که زندگی یک تراژدی تکرارشونده است. پس از هر مرگ، تولدی دوباره و یک زندگی تکراری در کالبد مادی منتظر ماست. علت نهایی چرخهی تناسخ و تولدهای مکرر، جهل و نادانی است. جهل موجب تعلق خاطر، پدید آمدن امیال، آرزوها، ناکامیها و حسرتها میشود و لایههای ناهوشیار ذهن را، همین امیال، آرزوها و ناکامیها شکل میدهند. ذهن ناهوشیار در یوگا با آنچه در روان¬شناسی گفته میشود، کمی متفاوت است. در این جا ذهن ناهوشیار تجربهی امیال و ناکامی در زندگیهای گذشته است که موجب خلق زندگی کنونی شده است.
در این جا مفهوم کَرمَه به میان میآید: مفهوم کرمه اولین بار در اتهروه¬ودا ظاهر شد (راداکریشنان، ج1، ص43) و در سایر منابع هندویی ادامه پیدا کرد. کرمه در یوگا به نتایج اعمال، آرزوها و ناکامی حاصل از آن¬ها اشاره دارد که موجب شکل¬گیری ذهن ناهوشیار است. نتیجهی فرایند شکلگیری ذهن، به وجود آمدن کرمه، و نتیجهی کرمه تولد دوباره و بازگشت به دنیاست. شکل¬گیری امیال موجب میشود که ذهن از تصاویر دنیوی و آرزوهای مادی پر شود و همین ذهن و کرمه¬ی انباشته شده در آن، موجب خلق جسمی دیگر و تولدهای متوالی در این دنیای رنج¬بار است.
کَرمَه نتایج عملی زندگی است که در لایههای عمیق و دست نیافتنی ذهن ذخیره میشود و نتیجهی یکسان آن¬ها، پدیدآوردن زندگی دوباره است. البته شکل و شرایط زندگی بعدی بستگی به نوع کَرمَه¬ی شخصی افراد دارد: به دلیل این که خاطره و تأثیرات از نظر شکل باهم یکسانند، توالی و تسلسل وجود دارد؛ هرچند که آ¬ن¬ها ممکن است از نظر نوع تولد، مکان و زمان تقسیم¬بندی گردند؛ آغازی برای آن¬ها نیست و خواهش برای زندگی، ابدی است (یوگاسوترَه، فصل4: بند 9 و10).
ظرفیت ذهن با ابعاد گوناگونش برای زندگیهای متوالی، بی¬نهایت است. از آغازی نامعلوم تا آیندهای ناپیدا استمرار دارد. این ادعا عجیب و باورنکردنی است؛ اما مباحثی که سامکهیَه در باب علت و معلول مطرح میکند، نشان میدهد که همه¬ی پدیدههای آفرینش ازلی و ابدی هستند و یوگا نیز این موضوع را پذیرفته است. بنابراین ماده ازلی بوده، جسم مادی هم ازلی است و زندگی روح در جسم مادی نیز بیآغاز است.
خاطرات، امیال و تجربههای زندگی گذشته، در لایههای عمیق ذهن ناهوشیار نقش میبندد و در زندگی بعدی اثر میگذارد. همین ذهن ناهوشیار یا ضمیر ناخودآگاه با تعریفی که در یوگا دارد، برانگیزندهی کَرمَه است و بدنِ سببی نیز نامیده میشود (ساتیاناندا، ص367و368). در واقع لایههای ذهن ناهوشیار که سبب پیدایش کالبدهای تازه و تولدهای بعدی می¬گردد، بدن سببی یا کالبد عِلّی نام گرفته است.
در پندار یوگا، عامل تعیین¬کنندهی زندگی بعدی و نیروی خلاق زندگی دیگر، ذهن و ضمیر ناهوشیار است. تجربههای نهفته در ذهن ناهوشیار کیفیت و ابعاد زندگی بعدی را مشخص میکند: با طغیان استعدادهای نهانی، دگرگونی از یک ماده به مادهی دیگر یا تولد دیگر صورت میگیرد (یوگاسوترَه، فصل4: بند2). یکی به صورت انسان متولد میشود، دیگری به صورت حیوان، و سومی به صورت گیاه و غیره (ساتیاناندا، ص357).
در این جا نکته قابل توجهی وجود دارد که بیربط به نظر میرسد، اما توجه به آن بسیار مفید است. علت پرهیز از گوشتخواری در یوگا این است که حیوانات، موجودات زندهای هستند که حق حیات دارند، و چه بسا که روح انسانی را در خود جای دادهاند که در تناسخ های بعدی، ممکن است بازهم به صورت انسان ظاهر شود: بنابراین گوشتخواری بسیار خشونتبار و مشمئزکننده است (شریفپور، ص227). این موضوع دقیقا در مورد گیاهان نیز معنیدار است. آن¬ها هم موجودات زندهای هستند که با مبانی یوگایی، انسان نباید برای بقای خودش حق زیستن را از آن¬ها سلب کند. گیاهان هم ممکن است حامل روحی باشند که پیش از این انسان بوده و در تناسخ بعدی بازهم به صورت انسان ظاهر شود. چرا در یوگا گیاهخواری آزاد، ولی گوشتخواری ممنوع است؟ و پرسشی دیگر: با فرض تناسخ یافتن روح انسانی در کالبد حیوانی، استفاده از گوشت حیواناتی که تازه مردهاند و هنوز گوشتشان فاسد نشده، چه اشکالی دارد؟
مراحل یوگا تلاشی است برای بازگشایی لایههای ذهن ناهوشیار، تا نیروی خودسرِ خلاق آن کنترل شود و به خلق تولدها و زندگیهای بعدی دست نزند. توقف ذهن، شامل کشف، بازگشایی و برون¬ریزی همه خاطرات و تصورات ذهنی ناهوشیاری است که، کَرمَه¬ها را ذخیره میکند و چرخهی تناسخ را به حرکت درمیآورد.
یوگا معتقد است کسی که تمرینهای تمرکزی را در راجَه یوگا با موفقیت انجام می¬دهد، ذهنش استحاله میشود و متوقف میماند؛ حتی لایههای پنهان و ناشناختهی آگاهی نیز برون¬ریزی شده و از حرکت و کنش بازمیایستد. در مراحل مختلف یوگا، لایههای گوناگون ناهوشیار گشوده شده و از طریق برون¬ریزی نابود میشود. از این رهگذر، علت خلق زندگیهای بعدی از بین میرود و معلول آن یعنی تولد دوباره، نابود میشود و تراژدی تناسخ پایان میپذیرد.
گذشته از برون¬ریزی کَرمَه¬های پیشین، یوگی باید به گونهای زندگی کند که در زندگی کنونی هم کَرمَه جذب نکند؛ اما هر حرکتی نیازمند میلی است، و هر میلی بر اساس تصور و خواستهای صورت میگیرد؛ و این همه به صورت کَرمَه در ذهن ناهوشیار ذخیره میشود. یوگا می¬گوید ذهنِ استحاله شده و تسخیرشده، هیچ کنش و واکنشی ندارد، در واقع آگاهی برتر است که در وجود یک یوگی عمل میکند؛ و او دست به هر کاری بزند، کَرمَه تولید نمیشود. در این صورت نه آثار زندگی گذشته در ناهوشیار میماند و نه کَرمَه¬های زندگی کنونی در او اثر میگذارد. زیرا این لایه¬های نهفته در ذهن از بین رفتهاند و فرد به وحدت با آگاهی برتر رسیده است؛ و این رمز نجات در یوگاست.
در واقع ذهن متوقف شدهی استحاله¬یافتهی بیکارکرد، کاملا منفعل و مسخّر است، به همین علت مسئولیتی متوجه او نیست؛ از اثرات کَرمَه رهایی یافته، از چرخهی زاد¬و¬مرگ تناسخ بیرون رفته و به آزادی مطلق رسیده است.
مبانی اخلاقی
در یوگا مسألهی نجات و رهایی از تناسخ مستقیم به مسائل اخلاقی مربوط میشود. موضوع این است که: اگر کسی به توقف ذهن نزدیک شود، دیگر کَرمَه¬ای برایش ذخیره نمیگردد. در این صورت ممکن است به هر کاری دست بزند، بدون این که پیامدهایی داشته باشد. فرد متولد از تمرکز، از تأثیرات رهاست (یوگاسوترَه، فصل4: بند6). سوامی ساتیاناندا در توضیح این جمله می¬نویسد: برای آ¬¬ن¬ها استقلالی نیست، چرا که آ¬ن¬ها فقط یک هدف دارند، و آن هم به خدمت گرفتن از سوی ذهن طبیعی است. فرد یوگی قادر است در ذهن¬ها، بدن¬ها و در مکان¬های مختلف عمل نماید؛ و نیز قادر است که کَرمَه انجام دهد. تأثیرات و هیجانات توسط ذهن طبیعی تارومار میگردند (ساتیاناندا، ص363).
ذهن طبیعی که نام دیگری برای آگاهی برتر است، بدون کنترل و تمییز عمل میکند. ذهن برتر به این علت ذهن طبیعی نامیده می شود که هیچ یک از اصول و ارزش های انسانی بر آن حاکم نیست و ممکن است شخص را وادارد تا بسیاری از کَرمَه¬ها را انجام دهد، اما به علت این که براساس تشخیص و اراده خودش عمل نمیکند، نتایج اخلاقی و کَرمَه¬ای اعمال، دامن¬گیر او نمیشود. یک یوگی خود را فراتر از ارزشهای اخلاقی میبیند و مقید به اصول و ارزشهای انسانی نیست، زیرا هیچ یک از گونه¬ها، رنجها، لذتها و بیتفاوتیها مورد توجه او نیست: عملکرد یوگی نه سیاه است نه سفید، اما برای دیگران سه لایه است (یوگاسوترَه، فصل4: 34). یوگی میپندارد که از سه¬گونه گذشته، به «فراسوی نیک و بد» رسیده و به «اَبَرانسان» تبدیل شده است.
ذهنی که متوقف است، جایی برای ذخیره سازی کَرمَه ندارد. بنابراین دیگر ضرورتی برای رعایت اصول اخلاقی نمی-بیند. البته اگر فرد بخواهد از روی خودخواهی، با تشخیص و خواست خودش وارد عمل شود، چه عمل خوب و چه عمل بد، برای او کَرمَه ذخیره خواهد شد. اما اگر تسلیمِ آگاهی برتر باشد و با تبعیت از ندای درونی و به فرمان ذهن طبیعی عمل کند، آن¬گاه در هر صورت و با انجام هر عملی، هیچ کَرمَه¬ای نخواهد داشت: همان کرداری که باعث میشود گروهی در آتش جهنم بسوزند، برای یوگی موجب آزادی ابدی خویش است (شایگان، ص713)؛ زیرا به قول پَتَنجَلی: از تأثیرات رهاست و اگر در یک لجن¬زار غرق شود، آلوده نخواهد شد. هیچ فکر یا عملی به خودی خود ناپاک نیست. ناخالصی در توجیه و تفسیرهای غلط ما پنهان است (ساتیاسَنگاناندا، ص64).
بنابراین «بد» آن چیزی است که بد تفسیر میشود و بد پنداشته میشود. در همین حال اگر آن را «خوب» فرض کنی و خوب تفسیر کنی، خوب خواهد شد. اخلاق هیچ پایه و اساسی ندارد، غیر از این که ساخته ذهن ماست و ارزشها همه توهماتی هستند که مردم برای خود ساختهاند و با آن قضاوت میکنند. هیچ ارزشی وجود ندارد و هیچ قضاوتی واقعی نیست. با این نگرش یوگا، برای نابود کردن ارزشهای انسانی و فضیلتهای اخلاقی هیچ مانعی در میان نمیماند و انسان میتواند به بدکردارترین حیوان روی زمین تبدیل شود.
آنچه را تاکنون گفته شد، بیاخلاقی یا اخلاق¬ستیزیِ غایتشناختی مینامم؛ و منظورم این است که یک یوگی از رهگذر یکی شدن با آگاهی دیگر و خدایان دیگر، کَرمَه جذب نمیکند، اصول اخلاقی برای او بیمعنا میشود و ضرورتی برای التزام به آن¬ها ندارد؛ بلکه التزام و توجه، باعث فرودآمدن از آگاهی برتر، شکل¬گیری ذهن و جذب کَرمَه خواهد شد.
فرارَوی از ارزشهای اخلاقی، نه فقط از نظر غایتشناختی، بلکه از منظر روششناختی نیز دیده میشود. یعنی نه تنها یک یوگی که به پایان مراحل نزدیک شده، از آثار کَرمَه رهاست، بلکه در مراحلی که باید به این سرانجام برسد نیز، به تدریج ارزشها را به مؤثرترین شیوه زیر پا میگذارد تا بیذهنی را تجربه کند و قضاوتها و ارزشها را در¬هم شکند: زیرا تا وقتی تفاسیر نادرست و ارزش¬آفرین وجود دارد، داوریها و قضاوتهایی را به دنبال میآورد و به این ترتیب ذهن نمیتواند متوقف شود (ساتیاسَنگاناندا، ص64). بنابراین یک یوگی برای پیش¬رفت، باید بدون تفسیر و برداشت بد، هرکاری را انجام دهد؛ تا برای توقف ذهن و یگانگی با آگاهی دیگر آماده شود. این موضوع به لحاظ روشی بسیار مهم و ضروری است. زیرا در جایی باید بر همهی تفسیرها و ارزشها که ما را در بند ذهن، کَرمَه و تأثرات قرار میدهد، نقطهی پایان گذاشت.
همهی مراحل و اعمال یوگایی این نیست که در کتابهای عمومی معمولا گفته میشود، آنچه از یوگا آشکار میشود، بخش کمی از آن است و بیشتر یوگا مطالب سری و محرمانه است که قابل گفت و شنود نیست (شریفپور،1386، ص13). برای مثال در بعضی از مراحل، فراگیرندهی یوگا پس از حرام انگاشتن گوشت¬خواری و انزوا و تمرکز، باید سعی کند که گونه¬ها را در خود تضعیف کند، به طوری که احساس لذت یا رنج و تنفر را از بین ببرد. برای این منظور استاد از او میخواهد تا تکه گوشتی را کباب کند و بدون لذت بخورد. به این ترتیب او میآموزد که برای یوگی شدن، نباید نسبت به هر ارزش حسی وابستگی داشته باشد. کسی که گوشت¬خواری را برای ترک لذت ترک کرده، هنوز در بندِ لذت آن است؛ هنگامی به راستی آن را متوقف کرده است که حتی با خوردن آن هم، احساس لذت را متوقف کند.
بعد از تمرینِ تضعیفِ احساس لذت، نوبت به تضعیف احساس رنج میرسد: در این مرحله فراگیر باید به قبرستان برود و از میان خاکستر مردگان سوخته شده، تکه گوشتی از بدن مردگان را پیدا کند و بدون هیچ رنج و ناراحتی آن را بخورد (شریفپور، ص188). سپس «گورو» او را وادار میکند که یک ماهی مرده را در اسکلت سر انسان بپزد و بدون ناراحتی بخورد. سپس باید شرابی قوی بخورد و با کنترل ذهن جلوی مستی خود را بگیرد. به این ترتیب او بر احساسات و ذهنیتهایش غلبه میکند و از چیزی آزرده نمیشود (همان، ص190). دستورالعمل دیگر این است که با یک «یوگینَه» (زن یوگی) یوگای سکس انجام دهد و جلوی انزال را بگیرد. البته این دستور آخر برای بیداری کُندالینی، کمی پیچیده است که در مباحث آینده به آن میپردازیم.
آنچه در یوگا اهمیت دارد این است که ذهن متوقف شود. بدون شک ارزشهای اخلاقی، امور لذت¬بخش یا نفرت¬انگیز، ذهن ما را درگیر میکند؛ و یوگی باید همهی این مسائل را کنار بگذارد. در غیر این صورت اگر ارزشهای اخلاقی مدّ نظر باشد و شخص را نسبت به اعمالی راغب و نسبت به اعمال دیگر گریزان کند، مستقیما کَرمَه تولید میشود و مانع کمال یوگی است.